جدول جو
جدول جو

معنی تکیه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تکیه داشتن(اَ کَ دَ)
اتکاء داشتن. اعتماد کردن:
طاعت دارید رسولانش را
تکیه مدارید چنین بر قضاش.
ناصرخسرو.
که خلقی بر او تکیه دارند و پشت
روا نیست خلقی به یکباره کشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کینه داشتن
تصویر کینه داشتن
دشمنی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَرْ، رَ تَ)
کنایه از ثبات و قدرت داشتن است. دلیر بودن. شجاعت داشتن
لغت نامه دهخدا
(وِ شُ دَ)
دشمنی داشتن. عداوت داشتن:
همانا که کاوس بد کرده بود
جهان آفرین را بیازرده بود
که دیوی چنین بر سیاوش گماشت
ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت.
فردوسی.
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار.
فردوسی.
آب زدند آسیای کام ز کینه
کینه چه دارند کآسیا به کفاف است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خِ تَ دَ وَ دَ)
گله داشتن. شکایت داشتن. گله مند بودن. (یادداشت مؤلف) :
گر نظیری شکوه از بی مهریت دارد، مرنج
عیب مولا را چو پوشد بنده دولتخواه نیست.
نظیری.
صائب از ناز و عتاب او ندارم شکوه ای
مد احسانی است از ابروی او هر چین مرا.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ)
ترس داشتن. دارای ترس و بیم بودن. خطیر شمردن:
مرا رفت باید به البرز کوه
به کاری که بسیار دارد شکوه.
فردوسی.
میبیند که سیستان خانه خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش برفتند، کنون از ایشان که شکوه دارد. (راحهالصدور راوندی). کسی را که بر خود غالب و قادر دانی... پیش او باادب می باشی و شکوه می داری... مگر اﷲ را بدین اوصاف نمی دانی که هیچ شکوه نمی داری. (کتاب المعارف).
چو زآن سیلها برنگشتی چو کوه
از این قطره ها هم نداری شکوه.
نظامی.
گفت کرّه می شخولند این گروه
ز اتفاق بانگ شان دارم شکوه.
مولوی.
- شکوه داشتن کسی را، از او ترسیدن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
عقل و ادراک داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خوَرْ / خُرْ دَ)
دقت داشتن. زیر نظر داشتن. مراقب بودن، نگاه و نظر مرحمت به کسی یا چیزی داشتن. رجوع به توجه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ کَ دَ)
تکیه کردن. پناه بردن:
طرح به غرقاب درانداختم
تکیه به آمرزش حق ساختم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ تَ دَ کَ دَ)
نهیب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). توقیر. (المصادر زوزنی). جاه و جلال داشتن. بزرگ و با فر و شکوه بودن. ارج و ارز داشتن. منزلت و مقدار داشتن:
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
از ایرا ندارد بر کس شکوه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن:
همی دارد او دین یزدان تباه
مبادا بران نامور بارگاه.
فردوسی.
و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ مَ)
مجازاً، خوش داشتن:
تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی
که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد.
مسعودسعد.
، تجدید کردن. از نو بکاربردن. احیا کردن:
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری ؟
نظامی.
، مجازاً، خوشروی و خندان بودن. شادمان داشتن چهره. بشاش بودن. خود را شاد و مسرور نشان دادن. روی را تازه ساختن:
نشستیم هر دو برامش بهم
بمی تازه داریم روی دژم.
فردوسی.
ما را همی بخواهی پس روی تازه دار
تا خواجه مر ترا بپذیردز من مگر.
فرخی.
چشم امید بمژگان ترخود داریم
روی خود تازه به آب گهر خود داریم.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحیر داشتن
تصویر تحیر داشتن
فروماندن سرگردانی هاژیدن بشولیدن حیرت داشتن فرو ماندن: (در این حسن مقال تحیر دارم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیف داشتن
تصویر کیف داشتن
خوش گذراندن، نیک گادن دارای نشئه بودن چیزی نشئه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
لمیدن لم دادن یله دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تری داشتن
تصویر تری داشتن
رطوبتی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه داشتن
تصویر تبه داشتن
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیه داشتن
تصویر بنیه داشتن
ناتوانی توان نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نو کردن جدید کردن اجرا کردن، از نو بکاربردناحیا کردن، از نو بکار بردن، خوش داشتن، خوشروی بودن خندان بودن شادمان بودن (چهره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه داشتن
تصویر تباه داشتن
باطل داشتن، ضایع فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه داشتن
تصویر تتمه داشتن
مانده داشتن باز مانده داشتن باقی داشتن (مصلبی داستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه داشتن مال و منال داشتن: کتایو بی اندازه پیرایه داشت ز یاقوت و هر گوهری مایه داشت. (شا. بخ. 1460: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدر داشتن
تصویر تکدر داشتن
پشامیدن تیره شدن کدورت داشتن دلتنگی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
Lean
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
s'incliner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نازا بودن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
inclinar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
inclinarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
inclinarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
lehnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
pochylać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
нахилятися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
наклоняться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تکیه دادن
تصویر تکیه دادن
leunen
دیکشنری فارسی به هلندی